فدااااااااای گوشوارهااااااااش
امروز (25/7/91) بالاخره با رضایت بابایی و کلی تحقیق و جستجو یه آقای دکتر مهربون پیدا کردیم و رفتیم واسه سوراخ کردن گوش نازنازم. اولش من ترسیدم و می خواستم برگردم ولی بابایی گفت حالا دیگه اومدیم از طرفی هم یکی از دوستام دخملیش 7 سالشه و با اینکه عاشق گوشواره هست ولی از ترسش نمی زاره گوشاشو سوراخ کنن.... با هززززززززار دلهره و نگرانی نشستم و ناز نازمو بغل کردم هی به آقای دکتر می گفتم درد نداره؟!.... دکترم می گفت نه بابا بی حسی می زنم بعدشم یه لحظه است مثل یه امپول کوچولو.... ولی من می گفتم نمی خوام اندازه یه سر سوزن هم نفسم درد بکشه ... اینقدر مامانی حساسیت به خرج داد میزون باشه... بالا پایین نباشه.... دکتره گفت بیا خانم خودت علامت...